خلاصه
از عشق شورشی:
پنج داستان کوتاه زیبا ، اولین داستان در مورد کانائه ، دختری است که تصمیم می گیرد برای پیشگیری از پرداخت شهریه در مدرسه خود ، خدمتکار رئیس خانواده هیئت مدیره شود. وقتی به آنجا می رسد ، همکلاسی خود ، هوتزوکا را می بیند. در مدرسه ، او به نام "شاهزاده یخ" نامگذاری می شود ، اما در واقع ، او هر وقت با Kanae تنها باشد خوب و مهربان است. با تعجب اینکه آیا او تنها کسی است که این طرف او را می شناسد ، کانا دچار سردرگمی می شود.
داستان دوم با Kanae و Hotzuka ادامه دارد ، این سالهای جدید است و چیزی وجود دارد که Hotzuka می خواهد Kanae را در حالی که در خانه خانواده خود است و یک مهمانی برگزار می کند ، بگوید.
داستان 3 در مورد مايكو است و آنها دوست دارند او ناكاگاوا را دوست داشته باشد ، كه اتفاقاً به دليل پدر و مادرش مجبور است براي كار به خارج از كشور برود ، در خانه خود زندگي مي كند. پدرش برای شرکت پدرانش کار می کند. مايكو از او می خواهد كه این را از همه مخفی نگه دارد اما در نهایت به طور اتفاقی آن را فریاد می زند.
همه دختران شوکه شده اند اما این کار را انکار می کنند تا اینکه ناکاگاوا گونه اش را می بوسد و راه می رود ، همه از جمله مایکو کاملا گیج می شوند. اما وقتی آنها به خانه می رسند ، مشخص می شود که او برای او فقط یک حیوان خانگی است تا دیگران را از آن دور کند.
داستان 4 در مورد Ryouko و دوستش Tomoko است که senpai Oda آنها را دوست دارند. آنها قول داده اند که ریوکو سعی خواهد کرد به تاموکو کمک کند تا او را پیدا کند. آنها به گروهی می روند که یک بازی را انجام می دهند و به نوعی ریوکو و ادا در یک اتاق هتل به پایان می رسند. توموکو از او می خواهد تا در مورد او با ادا صحبت کند. اما احساسات در حالی که آنجا هستند ، در هم می آمیزند و ادا در نهایت تلاش می کند چیزی را به او بگوید ، اما سپس شروع به لیسیدن دستش می کند. قبل از اینکه هر اتفاقی بیفتد ، آنها با تماس Tomoko قطع می شوند.
ریوکو با خودش می جنگد که چطور نمی تواند او را دوست داشته باشد ، اما او این کار را می کند ... به نظر می رسد مثلثی شروع شده است.
داستان پنجم درباره کانو است که همیشه توسط هایاما ماکوتو مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. وقتی عصبانی شد وقتی به شورتهای او نگاه می کرد ، اعتراف می کند که چرا می تواند بیشتر شبیه کاتو سنپای باشد که دوست دارد. این اتفاق می افتد کاتو-سنپای همه چیز را شنیده و واقعاً خوشحال است که می داند او را دوست دارد ، زیرا او فکر می کند او جالب است. همه دختران حسود می شوند و کانو سرانجام مرد ایده آل خود را بدست می آورد. یک روز هایاما بیرون خانه کانو منتظر است. او عصبانی می شود و به او می گوید او را تنها بگذارد ، اما وقتی به او نگاه می کند به شدت آسیب دیده است. قبل از اینکه هر چیزی بگوید کاتو سنپای می رسد و آنها می روند ، اما بعد هااما می دود و او را می بوسد. او از آنچه اتفاق افتاده گیج مانده است.